نویسنده عاشق امام زمان در | حکایت: روزی یکی از بازرگانان متدین در صحن مقدس امام حسین علیه السلام نزد جمعی نشسته بود و گفت و گو می کرد. در این وقت یک نفر آمد و به آنها گفت:فلان تاجر از دنیا رفت.بازرگان مذکور تا این جمله را شنید، به حاضران گفت: آقایان!گواه باشید که این تاجر تازه در گذشته! فلان مبلغ از من طلبکار است. یکی از حاضران گفت: چه موجب شد که این سخن را در این وقت بگویی؟ گفت:من مبلغی را از این تاجر فوت شده،قرض گرفتم و هیچ گونه سندی به او ندادم و هیچ کس جز خودش اطلاع نداشت. ترسیدم شیطان با وسوسه ی خود مرا گول بزند و این مبلغ را به بهانه ی این که کسی اطلاع ندارد،به ورثه ی او ندهم. شما را گواه گرفتم تا برای شیطان هیچ فرصت و راه طمع به سوی من باقی نماند و توطئه ی شیطان را از پیش نابودکنم! طراحی و کدنویسی : ثامن تم
Template By : Samentheme.ir
|